اگر فرصت داشتم ،
دوباره كودكم را بزرگ كنم ...
اگر فرصت داشتم دوباره كودكم را بزرگ كنم،
به جاي آنكه انگشت اشاره ام را به طرف او بگيرم
در كنارش انگشت هايم را در رنگ فرو مي بردم و برايش نقاشي مي كردم.
اگر فرصت داشتم دوباره كودكم را بزرگ كنم،
به جاي غلط گيري، به فكر ايجاد ارتباط بيشتر بودم
بيشتر از آنكه به ساعتم نگاه كنم به او نگاه مي كردم.
اگر فرصت داشتم دوباره كودكم را بزرگ كنم،
سعي ميكردم درباره اش كمتر بدانم ، اما بيشتر به او توجه كنم.
به جاي اصول راه رفتن، اصول پرواز كردن و ديدن را با او تمرين مي كردم.
اگر فرصت داشتم دوباره كودكم را بزرگ كنم،
از جدي بازي كردن دست برمي داشتم و بازي را جدي مي گرفتم
در مزارع بيشتري مي دويدم و به ستارگان بيشتري خيره مي شدم.
اگر فرصت داشتم دوباره كودكم را بزرگ كنم،
بيشتر در آغوشش مي گرفتم و كمتر او را به زور مي كشيدم.
كمتر سخت مي گرفتم و بيشتر تاييدش مي كردم.
اگر فرصت داشتم دوباره كودكم را بزرگ كنم،
اول احترام به خود را در او مي ساختم و بعد خانه و كاشانه را.
وبيشتر از آنچه عشق به قدرت را يادش بدهم ، قدرت عشق را يادش مي دادم.
برچسبها:
لبخند تو
اين قصه از فراق توست مي داني
دلم اسير لبخند توست مي داني
شايسته است خانه تكاني كنم دلم
اين گردباد اندرون ازبراي توست مي داني
بايد كه پلك برهم زنم تند و تند
آلونك چشمم از دوري تو درياست مي داني
گويند دل كلبه ي عشق است
اين عشق ويرانگر كلبه ست مي داني
غم درون سينه ام زنجير شد
لخته خون ها از همان زنجير است مي داني
در بهاران ريخت برگ و بار من
باز اميدم لبخند توست مي داني
برچسبها:
رنگ نگاه تو
امروز نيز ميخانه ام پناهگاه من است
لبخند دلنشين تو ،ميهمان من است
آن نقش رخ ، كه در قلب من جاگذاشته اي
زيب سرا و محفل و كاشانه ي من است
يادت نمي رود از برم،اي غزال عسل چشم من
رنگ نگاه توست كه پيمانه ي من است
صحرا و دشت دفتر عشق است ساقيا
شايد اين گردش دهر ،چوافسانه ي من است
شمع خاموشم وحبس در محفل ها
هرلحظه ياد تو پروانه ي من است
برچسبها:
مي خواهم برگردم به روزهاي کودکي آن زمان ها که :
پدر تنها قهرمان بود...
عشــق، تنـــها در آغوش مادر خلاصه ميشد..
بالاترين نــقطه ى زمين، شــانه هاي پـدر بــود..؛
بدتـرين دشمنانم، خواهر و برادر هاي خودم بودند..
تنــها دردم، زانو هاي زخمي ام بودند؛
تنـها چيزي که ميشکست، اسباب بـازيهايم بـود..
و معناي خداحافـظ، تا فردا بود...!
برچسبها:
تقديم به عزيزانم
خدايا همه ي جهان تحت مشيت و اراده ي توست. اكنون با تمام وجود،همه چيز را به تو مي سپارم.
تقديم به پسرم.....
اي اميد دلم غزلخوان باش عاشقي خوش بخوان و رقصان باش
با تواضع به سوي قامت يار پاك و صادق بمان و شادان باش
انتخاب گرنمودت از ره مهر همچو مور بر در سليمان باش
عطر گل هاي ناب بستانش برمشامت رسيده خندان باش
كس نداند چه بگذرد به جهان تو رضا بر رضاي جانان باش
مي سپارمت تو را به ذات جليل در پناه خداي منان باش
امروز......... يك برگ زيباي ديگر از برگهاي زيباي زندگيم ورق خورد.
خدايا شكرت بخاطر همه ي بهترين روزهاي زندگيم
برچسبها:
معلم از ديدگاه......
معلم شيمي داني ست از عنصر دل، مي تواند
عاطفه، احترام، صبر، ترحم، اعجاز، عفو و بخشش را
بيرون بكشد و آن ها را با هم تركيب كند
وبمبي اتمي به نام " عشق" بسازد
***جبران خليل جبران***
برچسبها:
دلـت را بتـکان ...
غصه هایت که ریخت، تو هم همه را فراموش کن
دلت را بتکان
اشتباهایت وقتی افتاد روی زمین
بگذار همانجا بماند
فقط از لا به لای اشتباه هایت، یک تجربه را بیرون بکش
قاب کن و بزن به دیوار دلت ...
دلت را محکم تر اگر بتکانی
تمام کینه هایت هم می ریزد
و تمام آن غم های بزرگ
و همه حسرت ها و آرزوهایت ...
باز هم محکم تر از قبل بتکان
تا این بار همه آن عشق های بچه گربه ای هم بیفتد!
حالا آرام تر، آرام تر بتکان
تا خاطره هایت نیفتد
تلخ یا شیرین، چه تفاوت می کند؟
خاطره، خاطره است
باید باشد، باید بماند ...
کافی ست؟
نه، هنوز دلت خاک دارد
یک تکان دیگر بس است
تکاندی؟
دلت را ببین
چقدر تمیز شد... دلت سبک شد؟
حالا این دل جای "او"ست
دعوتش کن
این دل مال "او"ست...
همه چیز ریخت از دلت، همه چیز افتاد و حالا
و حالا تو ماندی و یک دل
یک دل و یک قاب تجربه
یک قاب تجربه و مشتی خاطره
مشتی خاطره و یک "او"...
خـانه تـکانی دلـت مبـارک
برچسبها: