دلم گرفته است... دلم عجيب گرفته است...
مثل حس يك بغض قديمي كه گاهي هست و گاهي نيست...
مثل قهر كردن پرنده با آسمان يعني نپريدن...
مثل خوردن يك چاي لب سوز لب دوز و بي حس شدن زبانت...!
مثل بخاري كه در اوج سرما براي گرم كردن دستانت از دهانت خارج مي كني...
مثل حس شاعرانه و عاشقانه ي راه رفتن زير باران آن هم با كوله باري ازتنهايي و يك چتر رنگارنگ بي رنگ سفيد...
مثل هوايي شدن بيد به هنگام وزش باد...
دلم گرفته است ، عجيب دلم گرفته است...
مثل مسافر كوچكي كه از قطار زندگي جا مانده است يعني مرگ او...
مثل نوشتن ، خط خطي كردن و پرتاب كاغذ درون سطل زباله...
مثل شعر خواندن ميان كساني كه هيچ از شعر و شاعري سرشان نمي شود....
دلم گرفته است، عجيب...
مثل كتابي كه از امتحانات خرداد برمي گردد...
مثل آواز خواندن زير دوش آب گرم...
مثل كسي كه عاشق شده،عاشق آسمان...
دلم گرفته است ، دلم عجيب گرفته است...
مثل شكستن، شكست يك آينه...
برچسبها:
به خاطر باران
امروز ابتداي اتوباني ايستاده ام كه هميشه با هم و زير يك چتر از آن عبور مي كرديم و من دستم را در دستت مي گذاشتم و مدام شعر عاشقانه مي خواندم!
و چمان تو سرآغاز خوبي بود براي خواندن اين شعرها...!
با هم قدم مي زديم تا مي رسيديم به بيد مجنوني كه انگار باران براي او مي باريد...
من مي نشستم لب حوضچه اي كه بغل بيد بود؛ تو به درخت تكيه مي دادي و مي شدي تكيه گاه من...
آن روزها تنها بهانه مان باران بود و بس...
ولي امروز باران مي بارد و ديگر نه كوچه باغي هست و نه بيد مجنوني و نه حوضچه اي كه به رايگان عكسمان را چاپ كند...!
همه رفته اند و من مانده ام با اتوباني با اسم افكار(كوچه باغ سابق)
مي گويند وقتي باران مي باريده توي كوچه باغ آب جمع مي شده براي همين است كه...
برچسبها:
گاهي اوقات بعضي كارها ، شايد به نظر كوچك بيايد. ولي به عمق و وسعت كار كه بنگري ميبيني چقدر بزرگ است.
” يه دوستي هر چند وقت يه گروه از بچه هاي كم سن و سال را به رستورا ن دعوت ميكنه و بنا به درخواست اكثريت غذا سفارش ميده.
باورتون نميشه هميشه با دعاي اين بچه هاي پاك و معصوم حاجت ميگيره.
البته انتخاب اين بچه ها رو اتفاقي انتخاب ميكنه مثلا اتفاقي به يه مدرسه تو يه منطقه زنگ ميزنه ميگه امشب ميخوام به 20 تا دانش آموز "پيتزا بدم" و مدرسه خودش اون دانش اموزا رو انتخاب ميكنه .
اين بزرگوار با هزينه خودش با سرويس اين عزيزان رو با يه سرپرست از سوي مدرسه به رستوران ميبره و برميگردونه.
نميدوني چه لذتي داره ديدن برق چشاي اين بچه ها "
دهه كرامت بهترين زمان واسه اين كاراست. اگه دلشو داري ..... يا حق
برچسبها:
با اعتقاد، اعتماد و اميد زندگي كنيد.
اهالي روستايي تصميم گرفتند كه براي نزول باران دعا كنند.روزي كه تمام اهالي براي دعا در محل مقرر جمع شدند، فقط يك پسربچه با چتر آمده بود؛ اين يعني اعتقاد
وقتي كه يك كودك يك ساله را به بالا پرتاب مي كنيد، او مي خندد، زيرا يقين دارد كه شما اورا خواهيد گرفت ؛ اين يعني اعتماد
هر شب شما به رختخواب مي رويد، بدون اطمينان از اين كه روز بعد، زنده از خواب بيدار شويد، ولي هميشه براي روز بعد خود برنامه داريد؛ اين يعني اميد
برچسبها:
‹‹پيش از آن كه آخرين اذان را بگويند››
(( دلش مسجدي مي خواست ،با گنبدي فيروزه اي و مناره اي نه خيلي بلند و پيرمردي كه هر صبح و هرظهر وهرشب بربالاي آن الله اكبر بگويد.
دلش يك حوض كوچك لاجوردي مي خواست و شبستاني كه گوشه گوشه اش مهروتسبيح وچادر نماز است .
دلش هواي محله اي قديمي را كرده بود؛باپيرزن هايي ساده و مهربان كه منتظر غروب اند و بي تاب حي علي الصلاه. اما محله شان مسجد نداشت
فرشته ها كه خيال نازك و آرزوي قشنگش را مي ديدند ، به او گفتند :
‹‹ حالا كه مسجدي نيست ، خودت مسجدي بساز ››.
او خنديد و گفت :
‹‹چه محال زيبايي ،اما من كه چيزي ندارم.نه زميني دارم و نه تواني و نه ساختن بلدم .››
فرشته ها گفتند: ‹‹اين مسجد از جنسي ديگر است .مصالحش را تو فراهم كن،مامسجدت را مي سازيم .››
اما او آهي كشيد.
ونمي دانست هر بار كه آهي مي كشد ، هر باركه دعايي مي كند، هر بار كه خدا را زمزمه مي كند ، هر بار كه قطره اشكي از گوشه چشمش مي چكد،آجري بر آجري گذاشته مي شود ؛
آجر همان مسجدي كه اوآرزويش را داشت .
وچنين شد كه آرام آرام با كلمه ، با ذكر،باعشق و دعا،با رازونياز،با تكه هاي دل و پاره هاي روح ،مسجدي بنا شد؛ از نور و از شعور.
مسجدي كه مناره اش دعايي بود و هركاشي آبي اش،قطره اشكي .
او مسجدي ساخت سيال و با شكوه و ناپيدا،چونان عشق.
و هرجا كه مي رفت ، مسجدش با اوبود.
پس خانه مسجدي شد و كوچه مسجدي شد و شهر مسجدي .
آدم ها همه معمارند.
معمار مسجد خويش،نقشه اين بنا را خدا كشيده است .
مسجدت را بناكن،
پيش از آن كه آخرين اذان را بگويند. ))
برچسبها:
دهه ي كرامت :از ميلاد با سعادت حضرت معصومه تا ميلاد فرخنده ي امام رضا (ع)
شناخت زواياي زندگي پيشوايان دين ، از ضروريات مكتب اسلام است .بي شناخت روشناي خورشيدهاي فروزانحيات ، فرداي بشر تاريك و بي افق خواهد بود . دهه ي كرامت ، كرامتي ست تا با پرتويي از آموزه هاي دين كه در رفتار و گفتار امام هشتم آشكار است ، آشنا شده و طريق زندگي خويش را بر اين مباني استوار نموده و روشناي هدايت را به وضوح در لحظه لحظه ي زندگيمان حس كنيم و طعم معنادار زندگي را در سايه ي نور ولايت تجربه نماييم .
باتشكر فراوان از همه دوستان و آشنايان و خيرين محترمي كه هرسال مرا در اين راه ياري مي كنند."همت تان پابرجا و انديشه تان سبز"
برچسبها:
تنها پناهم پس از خدايي كه
دائم به او فكر ميكنم
عقاب انديشه ام است
اين پرنده ي تيز پر
گاهي به گونه اي بال مي گشايد و اوج مي گيرد
كه عرصه هستي برايش كوچك مي شود.
و گاه انقدر ارتفاع پروازش كوتاه است
كه بالهايش به زمين مي سايد.
همين فراز و نشيب ها ست كه
قلم را بالا و پايين مي برد
و كاغذهاي سپيد را سياه پوش مي كند.
و من مي دانم كه پرواز پرنده ي ذهنم وابسته به توست "سايا"
برچسبها:
دستم به تو كه نمي رسد، فقط حريف واژه ها مي شوم.
گاهي هوس ميكنم تمام كاغذهاي سفيد روي ميز را، از نام تو پركنم.....
تنگاتنگ هم، بي هيچ فاصله اي
از بس، كه خالي ام از تو
ازبس،كه تو را كم دارم
آخر مگر كاغذ هم مي شود.......؟
برچسبها: