اگر فرصت داشتم ،
دوباره كودكم را بزرگ كنم ...
اگر فرصت داشتم دوباره كودكم را بزرگ كنم،
به جاي آنكه انگشت اشاره ام را به طرف او بگيرم
در كنارش انگشت هايم را در رنگ فرو مي بردم و برايش نقاشي مي كردم.
اگر فرصت داشتم دوباره كودكم را بزرگ كنم،
به جاي غلط گيري، به فكر ايجاد ارتباط بيشتر بودم
بيشتر از آنكه به ساعتم نگاه كنم به او نگاه مي كردم.
اگر فرصت داشتم دوباره كودكم را بزرگ كنم،
سعي ميكردم درباره اش كمتر بدانم ، اما بيشتر به او توجه كنم.
به جاي اصول راه رفتن، اصول پرواز كردن و ديدن را با او تمرين مي كردم.
اگر فرصت داشتم دوباره كودكم را بزرگ كنم،
از جدي بازي كردن دست برمي داشتم و بازي را جدي مي گرفتم
در مزارع بيشتري مي دويدم و به ستارگان بيشتري خيره مي شدم.
اگر فرصت داشتم دوباره كودكم را بزرگ كنم،
بيشتر در آغوشش مي گرفتم و كمتر او را به زور مي كشيدم.
كمتر سخت مي گرفتم و بيشتر تاييدش مي كردم.
اگر فرصت داشتم دوباره كودكم را بزرگ كنم،
اول احترام به خود را در او مي ساختم و بعد خانه و كاشانه را.
وبيشتر از آنچه عشق به قدرت را يادش بدهم ، قدرت عشق را يادش مي دادم.
برچسبها:
دوست دارم قلب تو قرمز باشد مثل گل شقايق.
اما نه...
دل شقايق سياه است و من دوست ندارم دل تو چنين باشد.
دوست دارم قلب تو سبز باشد به سبزي شاليزارهاي شمال.
اما نه...
شاليزارها با اندك باراني از بين مي روند و من دوست ندارم تو از بين بروي.
دوست دارم دل تو چون گل باشد .
اما نه...
ساقه هاي گل پراز خارند.
ساده و راحت بگم: دوست دارم سينه ات پر از محبت باشد و مرا.....
اما افسوس.....
برچسبها: