بگذار سرنوشت هر راهی که می خواهدبرود ، راه من جداست . . .
بگذار این ابرها ببارند ، چتر من خداست   . .

 


برچسب‌ها:

تاريخ : دو شنبه 7 ارديبهشت 1394برچسب:سرنوشت,ابر,باران,چتر,خدا,دهقان اسدي,پرورش افكار,, | 18:31 | نویسنده : اسدي |

عجیب است که پس از گذشت یک دقیقه به پزشکی اعتماد می کنیم
بعد از گذشت چند ساعت به کلاهبرداری
!
بعد از چند روز به دوستی
بعد از چند ماه به همکاری
بعد از چند سال به همسایه ای
اما بعد از یک عمر به خدا اعتماد نمی کنیم . . .

 


برچسب‌ها:

تاريخ : دو شنبه 7 ارديبهشت 1394برچسب:اعتماد,پزشك,دوست,همكار,خدا,دهقان اسدي,پرورش افكار,, | 18:28 | نویسنده : اسدي |

فقط يك روز زنده ام

 

مريضي سختي گرفت، فهميد فرصتي تا انتهاي عمر ندارد.

پريشان شد و آشفته و عصباني.

مي خواست روزهاي بيشتري داشته باشد.

خودش را زد. خسته ونالان گوشه اي افتاد. بدنش كوفته شده بود. با همه عصباني بود و طلب كار.

چندين روز ديگر نيز گذشت.

مات و مبهوت به زندگي ديگران مي نگريست و آه مي كشيد.

خودش را باخته بود.به سرغ هر دكتري مي رفت نتيجه همان قبلي بود.

بايد در عنفوان جواني با لحظات شيرين  زندگي وداع مي گفت.

انگار چاره اي نداشت جز پذيرش آغوش داغ مرگ.

ماه ها سپري شد و همه متوجه تغيرات ناگهاني وي شده بودند.

...... آن روز به ياد ماندني داخل حياط مدرسه گام هايي سنگين برمي داشت .

تحمل جسم خسته اش برايش دشوار بود.

چند تن از بچه ها به ياد گذشته ها او را كشان كشان داخل زمين واليبال بردند. اما.... با ابرواني گره زده از آنها دور شد.

چند تن ديگر آمدند اما او خيال نداشت كسالتش را كنار بگذارد.

با صداي زنگ بچه ها به كلاس رفتند . بي هدف  دور حياط چند قدمي زد و بعد به سمت سالن رفت .

آينه قدي داخل سالن ورودش را نشان داد.

لحظه اي ايستاد و تماشاگر خويش شد.

در عرض اين چند ماه خطوط چين و چروك ريزي گوشه ي چشمانش نقاشي شده بود.

ناگاه به خود آمد.

سر آيينه داد كشيد و گفت:

هي چه قيافه درهم وبرهمي! جمع و جور كن خودت رو!

با روحيه اي كه از خود سراغ داشت. شخص داخل آيينه برايش غريبه بود.

نفس عميقي كشيد و گفت:

من فقط امروز را زنده ام . چرا چنين پژمرده!!!!!!!!!! بايد شاد و پرانرژي زندگي كنم.

به سمت ميزكارش شتافت. نگاهي به تقويم روميزي اش انداخت.

85/2/6 بود. فقط شش روز ديگر به روز بزرگداشت مقام معلم مانده بود.

بچه ها را صدا زد. شور و شوقي بين بچه ها به راه افتاد. همه جا را آذين بستند.

همهي بچه ها از اينكه او را دوباره شاد و سرحال مي ديدند.خوشحال شدند.

انگار دوباره متولد شده بود . آنقدر انرژي داشت كه مي توانست تا قله قاف پرواز كند.

 

امروز 94/2/6 است. 9 تا 365 روز ،شاد وسرحال زندگي كرده است.

هر روز صبح به خودش مي گوبد:

من فقط همين يك روز را زنده ام. پس بايد شاد وسرحال زندگي كنم.

 

 

 


برچسب‌ها:

تاريخ : یک شنبه 6 ارديبهشت 1394برچسب:من,خدا,شكر,شاد,زندگي,مرگ,دهقان اسدي,پرورش افكار,, | 17:34 | نویسنده : اسدي |

تقديم به عزيزانم

خدايا همه ي جهان تحت مشيت و اراده ي توست. اكنون با تمام وجود،همه چيز را به تو مي سپارم.

 

تقديم به پسرم.....

 

اي اميد دلم غزلخوان باش            عاشقي خوش بخوان و رقصان باش

با تواضع به سوي قامت يار              پاك و صادق بمان و شادان باش

انتخاب گرنمودت از ره مهر                  همچو مور بر در سليمان باش

عطر گل هاي ناب بستانش                   برمشامت رسيده خندان باش

كس نداند چه بگذرد به جهان                      تو رضا بر رضاي جانان باش

مي سپارمت تو را به ذات جليل                      در پناه خداي منان باش

 

امروز......... يك برگ زيباي ديگر از برگهاي زيباي زندگيم ورق خورد.

خدايا شكرت بخاطر همه ي بهترين روزهاي زندگيم

 


برچسب‌ها:

تاريخ : پنج شنبه 3 ارديبهشت 1394برچسب:خدا,عشق,زندگي,بهار,فرزند,گل,دهقان اسدي,پرورش افكار,, | 12:25 | نویسنده : اسدي |
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 7 صفحه بعد
.: Weblog Themes By VatanSkin :.