من نه عاشق بودم

ونه محتاج نگاهی که بلغزد بر من

من خودم بودم و یک حس غریب

که به صد عشق و هوس می ارزید

من خودم بودم و دستی که صداقت می کاشت

گرچه در حسرت گندم پوسید

من خودم بودم و هر پنجره ای

که به سرسبزترین نقطه بودن وا بود

و خدا می داندبی کسی از ته دلبستگیم پیدا بود

من نه عاشق بودم

و نه دلداده به گیسوی بلند

و نه الوده به افکار پلید

من به دنبال نگاهی بودم

که مرا از پس دیوانگیم می فهمید

ارزویم این بود

دور اما چه قشنگ

که روم تا در دروازه نور

تا شوم چیره به شفافی صبح

به خودم میگفتم

تا دم پنجره ها راهی نیست

من نمیدانستم

که چه جرمی دارد

دستهایی که تهیست

روزگاریست  غریب

من چه خوش بین بودم

همه اش رویا بود

و خدا می داند

سادگی از ته دلبستگیم پیدا بود


برچسب‌ها:

تاريخ : سه شنبه 28 ارديبهشت 1395برچسب:, | 9:40 | نویسنده : اسدي |

 

 

تنهانيستم  تو را دارم

غمناك نيستم تو را دارم

امروز با كوله باري از وجود تو

پا مي نهم در كوچه هاي آشنايي

از برگ برگ هر درخت كوچه ي عشق

مي پيچدم در گوش،فرياد رهايي

اين كوچه، روزي شاهد دلدادگي بود

شايد زمانه فاصله بگذارد ميان كوچه ي عشق

اما....

اما دل من يا دل تو

اخمي به ابرو برنيارد

من با تو تا آن سوي دنيا خواهم آمد

 

قلبي به نام عشق در سينه ي گرمم نشسته

نام نكوي تو در آن نقش بسته


برچسب‌ها:

تاريخ : یک شنبه 19 ارديبهشت 1395برچسب:, | 9:3 | نویسنده : اسدي |

مي توان آيا به دريا حكم كرد


كه دلت را يادي از ساحل مباد؟!


برچسب‌ها:

تاريخ : جمعه 17 ارديبهشت 1395برچسب:, | 15:39 | نویسنده : اسدي |

به كدامين گناه!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

 

زخم بر دل دارم و سخت است پنهان كردنش


مثل هابيلي كه گيجم كرده فكر مدفنش


برچسب‌ها:

تاريخ : پنج شنبه 16 ارديبهشت 1395برچسب:, | 13:50 | نویسنده : اسدي |

ديگر نايي براي فرياد نيست

پس ميگذارم به جاي من، سكوتم فرياد بزند.


برچسب‌ها:

تاريخ : دو شنبه 6 ارديبهشت 1395برچسب:, | 19:21 | نویسنده : اسدي |

نیمه شب در دل ِ دهلیز خموش

ضربهٔ پایی افکند طنین
دل من چون دل گلهای بهار
پر شد از شبنم لرزان یقین
گفتم این اوست که باز آمده است
جستم از جا و در آیینهٔ گیج

بر خود افکندم با شوق نگاه
آه ، لرزید لبانم از عشق

تار شد چهرهٔ آیینه ز آه
شاید او وهمی را می نگریست

گیسویم در هم و لبهایم خشک
شانه ام عریان در جامهٔ خواب

لیک در ظلمت دهلیز خموش
رهگذر هر دم می کرد شتاب

نفسم ناگه در سینه گرفت
گویی از پنجره ها روح نسیم

دید اندوه من تنها را
ریخت بر گیسوی آشفتهٔ من

عطر سوزان اقاقی ها را
تند و بیتاب دویدم سوی در
ضربهٔ پاها ، در سینهٔ من
چون طنین نی ، در سینهٔ دشت
لیک در ظلمت دهلیز خموش
ضربهٔ پاها ، لغزید و گذشت
باد آواز ِحزینی سر کرد


برچسب‌ها:

تاريخ : دو شنبه 6 ارديبهشت 1395برچسب:, | 19:18 | نویسنده : اسدي |
.: Weblog Themes By VatanSkin :.