ترانه و شعر آهنگ روزهای سخت مرتضی پاشایی
بارون صدای احساسه دل
بارون چشات میشناسه
تو رو از دست دادم توی لحظه
آدم دنیاشو میبازه
تلخه سکوته این خونه
آخه غیر از خدا کی می دونه
.............................
برچسبها:
دیدنی های مغز آلبرت انيشتین!
مغز آلبرت انشتین همواره یکی از موضوعات جالب برای تحقیق و مطالعه دانشمندان بوده است. زیرا وی یکی از سرشناسترین نوابغ قرن بیستم شناخته می شود.
۷ ساعت پس از مرگ آلبرت در سال ۱۹۵۵، مغز آلبرت ...........
برچسبها:
طرح فالنامه شهدا
از آنجايي كه كار اصلي يك مربي ، توجه ويژه به پرورش بنيان هاي اخلاقي متربي است .تحقق اين موضوع در پايه هاي ابتدايي مقدور نيست ، مگر با استفاده از روش هاي خلاق عيني.
در اين راستا در آموزشگاه خود طرحي را بنا نموديم تا نكات مهم اخلاقي و ديني را به گونه اي براي دانش آموزان نهادينه كنيم با كمك اجراي طرح فالنامه ي شهدا.
شيوه اجراي اين طرح:
اختصاص يك تابلويي كه در معرض ديد هر لحظه دانش آموزان باشد. نصب عكس يا اسامي چند تن از شهدا ( بهتر است شهدايي را بنويسيم كه اسامي آنها در كتابهاي درسي بچه ها باشد و يا اسامي آنها را بيشتر بچه ها شنيده باشند ) از قبيل شهيد فهميده ، شهيد مطهري ، شهيد بابا نظر ، شهيد صياد شيرازي ، شهيد دريا قلي و ... در بين لاله هاي سه بعدي كاغذي .
روي يك شوميز كه با سليقه خود آراسته ايم مي نويسيم : دخترم يك فال بردار و قول بده به هر آنچه برايت نگاشته ايم عمل كني . عمل از شما ، شفاعت با ما شهدا .
و در زير آنها مكاني براي فالنامه ها ي شهدا در بسته هايي تزييني مثلا به شكل پلاك شهدا پيچيده شده در طلق .
و روي هر برگه فال :
من شهيد مطهري هستم از امروز به من قول بده نمازت را اول وقت بخواني.
من شهيد .... هستم از امروز به من قول بده روزي يك صفحه قرآن بخواني.
من شهيد .... هستم از امروز به من قول بده به بزرگترها احترام بگذاري.
من شهيد .... هستم از امروز به من قول بده در سلام كردن پيشقدم باشي.
من شهيد .... هستم از امروز به من قول بده امر به معروف و نهي از منكر را فراموش نكني .
من شهيد.... هستم از امروز به من قول بده هر كاري را با نام خدا شروع كني.
و....
لازم به ذكر است كه اگر اين طرح در مناسبت هايي مثل دهه فجر يا هفته دفاع مقدس اجرا شود ، بازخورد بيشتري خواهد داشت.
- هميشه به ياد داشته باشيم كه اگر كودك ما تربيت ديني يابد. بركاتش به خود او و ديگران خواهد رسيد.
برچسبها:
هفت راز جهانی افراد خوش شانس:
همگي ما افرادي را ديدهايم كه هميشه خوششانس هستند. اين افراد كساني هستند كه همواره موانع را از پيشپا برداشته و بسيار كمتر از ديگران نااميد ميشوند و به نظر ميرسد كه موفقيت، راحتتر به سمت آنها ميآيد. گويي موقعيتهاي خوب مرتبا به آنها روي ميآورد البته آنها سخت كار ميكنند، اما اين توضيح كاملي در مقابل رفتار روزگار با آنها نيست، چراكه خيلي از مواقع به نظر ميرسد كه لياقت و شايستگي يك سري افراد ديگر از آنها بيشتر است. شايد برخي تصور كنند كه اين افراد از بدو تولد به اصطلاح "پيشانينوشتشان" خوب بوده، اما خوشحال باشيد چراكه چنين چيزي صحت ندارد و سرنوشت كسي از بدو تولد رقم نميخورد بلكه افراد خوشاقبال تنها 7 راز ساده دارند كه شما هم ميتوانيد آنها را در زندگي خود به كار ببنديد و شانس و اقبال را در زندگي تجربه كنيد.
راز اول: افراد خوشاقبال به شانس اعتقادي ندارند! اخيرا محققي با 10 تاجر موفق به منظور تاليف كتابي درخصوص "نقش شانس در موفقيت" مصاحبه كرد. تقريبا هيچ يك از آنها به شانس اعتقادي نداشتند، بلكه تنها راجع به جرياني از اتفاقات غيرمنتظره صحبت ميكردند كه به صورت روزمره در زندگي آنها رخ ميدهد. به نظر ميرسيد كه آنها دوست نداشتند از كلمه "شانس" استفاده كنند چراكه در اين صورت راهي براي كنترل آن وجود ندارد، اما آنها ياد گرفتهاند كه كنترل اين جريان غيرمنتظره ممكن است. مهم نيست كه اين جريان را چه ميناميد بلكه مهم اين است كه اين جريان براي شما هم رخ دهد.
راز دوم: اتفاقات بد براي آنها هم رخ ميدهد. چند راه براي خوششانس بودن وجود دارد. مفيدترين و معمولترين راه، يافتن فرصت در درون مشكلات است. هميشه در دل مشكلات، معجزهاي وجود دارد. همه شانسهاي بزرگ در حل مشكلات بزرگ نهفته هستند. به نظر ميرسد كه تشخيص مشكلات و نيازهاي اساسي و تبديل آنها به يك فرصت بهترين تعريف براي شانس باشد.
راز سوم: بيشتر افراد به خاطر ترس از شكست، كار را رها ميكنند. اگر ندانيد كه درصد موفق شدنتان چقدر است تا چه حد حاضر به شروع يك كار و ادامه آن هستيد؟ خيلي از مواقع رخ ميدهد كه برخي چيزهايي كه ما از آنها به عنوان شكست ياد ميكنيم در واقع زود رها كردن آن كار بوده است. قبل از اينكه واقعا شكست بخوريم در اكثر مواقع ما به قدر كافي تلاش نميكنيم و هرگز در كل زندگيمان شكست واقعي را متحمل نميشويم، فقط كار را زود رها ميكنيم و به تلاش خود ادامه نميدهيم.آيا با ادامه تلاش و نترسيدن از شكست احتمالي، امكان موفقيت بيشتر نميشد؟ مطمئن باشيد كه با اين طرز تفكر، زندگيتان شروع به تغيير ميكند و درصد موفقيتتان بالا ميرود و بالطبع شانستان بيشتر ميشود.
راز چهارم : شرطبندي روي بازندهها، شما را بازنده ميكند.افراد خوششانس دوردستها را ديده و شرطبندي ميكنند؛ اما يك شرطبندي حساب شده! اين افراد، محكم و سرسخت هستند اما ميدانند كه چگونه بايد موقعيتها را تشخيص داده و طبقهبندي كنند.چه چيزي يك موقعيت خوب را ميسازد؟ اول بايد ببينيد كه كارتان باعث يك مشكل شايع و گسترده ميشود؟ دوم اينكه آيا افرادي كه آن مشكل را دارند حاضرند پول كافي براي حل مشكل خود بپردازند؟ سوم اينكه آيا ارتباط با افرادي كه آن مشكل خاص را دارند راحت است؟ چهارم اينكه آيا راهحل مورد نظر واقعا مفيد است؟اگر نتوانستيد به تمامي اين سوالها پاسخ دهيد بايد بدانيد كه خواهيد باخت و شانس به شما روي نخواهد آورد.
راز پنجم: بهترين موقعيتها و شانسها از طريق ديگران به شخص روي ميآورند. شانس خوب تقريبا هرگز در تنهايي به سراغ ما نميآيد. مطمئنا تعداد زيادي از مردم مقدار قابلتوجهي پول را در خيابان يا در باغچه حياطشان پيدا نميكنند يا در قرعهكشيها برنده نميشوند. در عوض، شانس اغلب در قالب فرصت به افراد روي ميآورد. اغلب يك ايده مناسب كه منجر به يك شانس خوب ميشود، به خاطر ناراضي بودن ديگران از شرايط، در ذهن شما شكل ميگيرد.
راز ششم: شانس خوب به سراغ كساني ميرود كه آمادگي لازم را دارند. فرض كنيد كه شما به عنوان يك بازيگر آماتور در يك تئاتر محلي مشغول به نقش آفريني هستيد. يك توليدكننده بزرگ سينما بر حسب يك اتفاق تصميم ميگيرد كه به ديدن نمايش شما بيايد و بعد چيز خاصي را در بازي شما كشف ميكند كه منجر به قرار ملاقات با شما و سپس پيشنهاد يك تست سينمايي ميشود. آيا شما براي يك چنين موقعيتي آماده شده، تحصيلكرده يا مهارت خاصي را آموخته بوديد؟ نه؛ شما تنها مسيري را آغاز كرده بوديد. اگر شما كاري را آغاز كنيد احتمال اينكه آن را خوب انجام دهيد وجود دارد. در واقع شما يك گام به سمت روياهايتان برداشتهايد. اما اگر اين كار را آغاز نميكرديد، خوب موقعيتهاي بعدي هم مسلما برايتان رخ نميداد.
راز هفتم: شما هم ميتوانيد چيزهاي خوب را جذب كنيد.تمام حرف سر اين مطلب است كه سعي كنيد در درون حوادث بد، فرصتها را بيابيد و مهارتهايتان را بهبود دهيد. همه افراد موفق، همواره روي آنچه ميخواهند تمركز ميكنند و با تلاش زياد به آنچه ميخواهند ميرسند، بنابراين موفقيت و شانسشان تصادفي نيست. اكثر افراد موفق، صبحها كه از خواب بيدار ميشوند چند دقيقه را صرف فكر كردن به اهداف و ارزشهايشان ميكنند. سعي كنيد مسئوليت موارد بد و نامطلوب در زندگي خود را بر عهده بگيريد. اگر اكنون درموقعيت ناراحتكنندهاي به سر ميبريد هرگز توان تغيير آن را نخواهيد داشت مگر اينكه واقعيت را بپذيريد كه اتفاقات بد ايجاد شده را، شما خلق كردهايد. به خود بقبولانيد كه شما هم مشكلاتي را ايجاد ميكنيد، در اين هنگام است كه شما ميتوانيد آن شرايط را تغيير دهيد
برچسبها:
پل ارتباط
قرار بود در دبستان مرادي به جاي خانم .... ، كلاسش را 2 ماه اداره كنم . مي دانستم كار مشكلي خواهد بود ؛ بچه ها معمولا با معلم اول خو گرفته و دوست نخواهند داشت كسي جايگزين وي شود ؛ بخصوص كه وصف خانم ... را زياد شنيده بودم . با عزمي جزم ، استوار و محكم گام برداشتم تا ...
كلاس را از خانم مربوطه تحويل گرفتم . اول بهمن بود . درس هايشان خيلي جلوتر از بقيه ي كلاس ها بود. تقريبا از هر كتاب فقط يك يا دو درس براي تدريس مانده بود . تقريبا همه در سطح بسيار بالايي بودند به حق كه زحمت زيادي كشيده شده بود .
لحظه اي كه از بچه ها جدا مي شد بغض گلويش را گرفت ، هم او و هم بچه ها گريه كردند . چاره اي نداشت بنا به دليلي مرخصي گرفته و كلاسش به عنوان اضافه كار به من محول شده بود .
تا دم در همراهيش كردم . كمي از من تعريف و تمجيد كرد ( البته با تكيه برشنيده هايش ) و بعد توضيح داد كه بچه ها فقط از نظر انشايي ضعيف هستند و از من خواست تا دامنه لغاتشان را بالا ببرم .
آن روزمان تقريبا فقط با احساس هم دردي و درك و... گذشت و من سعي كردم مثل يك دوست به آنها نزديك شوم .
صبح با ورودم به كلاس يك مجله رشد دانش آموز گوشه ي تخته كلاس چسبانده و بدون پاسخ به كنجكاوي هاي دانش آموزان به كارمان مشغول شديم .
زنگ دوم و سوم هم باز با خودم مجلات دانش آموز و نوآموز ( با شماره هاي متفاوت ) به كلاس برده ، يك فيله لب پنجره انداخته و آنها را در آنجا چيدم و باز هم به سوالات دانش آموزان لبخندي زده و پاسخ گو نشدم تا زنگ آخر.....
وارد كلاس شدم اين بار مجله نبرده بودم . زنگ درس بنويسيم بود . به علت سكوت طولاني من مبصر كلاس پرسيد :
خانوم ميشه بگين اين مجله ها براي چيست ؟
با بي تفاوتي گفتم : خوب الان كه بيكارين بردارين ببينين براي چيست ؟ خوشحال ميشم اگه به من هم بگين !
خودم يك مجله برداشته و شروع به ورق زدن كردم ، بقيه نيز كار مرا تقليد نمودند . دقايقي بعد كل كلاس مشغول مطالعه بودند به علت تنوع مجله ها ، بعضي مطلب جالبي كه مي ديدند به دوستانشان هم نشان مي دادند. كلاس از حالت خشكي در آمده و همهمه اي فرا گرفته بود.لازم به ذكر است كه قبلا تمام مجلات را بررسي كرده و روي نام و سن نويسندگان ماژيك فسفري كشيده بودم .
دوباره سوال اول زنگ را بلند تكرار كردم : مجله ها براي چيست ؟
پرسش و پاسخ را هدايت كردم تا به نويسنده و سن آنها رسيديم و بچه ها به هدفي كه مي خواستم رسيدند.
وقتي زنگ خورد به عنوان تكليف شب خواستم تا در مورد امروز بنويسند هر چه ديده و شنيده و خوانده و برداشت كرده بودند.
روز بعد ابتداي زنگ مطالب نوشته شده را گرفته مثل هر روز مشغول درس شديم به علت جلو بودن درسهايشان نمونه سوالات آزمون هاي نمونه دولتي و تيز هوشان سالهاي گذشته را كار مي كرديم تا براي اين آزمون ها آماده شوند .
در لحظاتي كه بدست مي آوردم متن هايشان را خوانده ويرايش كردم برگه ها را پس دادم تا دوباره امشب با توجه به ويرايش من پاكنويس كنند و فردا بياورند.
روز بعد را اختصاص داديم به خواندن مطالب نوشته شده . وقتي مطالب همديگر را مي شنيدند بخاطر زيباييش هورا مي كشيدند . به قول مادرم تنور داغ بود و آماده ي نان پختن . كمي از نوشته هايشان تعريف و تمجيد نموده و گفتم :
شما چه فرقي با دانش آموزاني كه مطالبشان در مجله چاپ شده است داريد ! وقتي با يك ويرايش كوچولو مطالبتان به اين زيبايي شده پس چرا نمي نويسيد !
با هم اتحاد بستيم كه هر روز 20 دقيقه آخر زنگ را به نويسندگي بپردازيم و من كمكشان كنم تا مطالبشان براي چاپ آماده شود . و من اميد وارشان كردم كه قبل از جدايي من از آنها مطالبشان به چاپ خواهد رسيد به شرطي كه دروس ديگر را كنار نگذارند.
روزها يكي پس از ديگري مي گذشت ، هر روز در كنار درس ها ، بعد از تست هاي آزمون هاي نمونه دولتي و تيز هوشان ، مطلبي جديد براي نوشتن انتخاب كرده و مي نگاشتيم . شور و اشتياق بچه ها وصف نشدني بود انگار اصلا خسته نمي شدند!
حالا 10 اسفند بود و بچه ها تقريبا همه مطلبي براي ارسال داشتند. نمي دانستم چه كنم و براي كجا ارسال كنم . تحقيقات لازم را انجام داده وهمه ي آثار بسيار خوب دانش آموزان را سرجمع نموده داخل پاكتي بزرگ گذاشتم و همراه با آدرس كانون پرورش فكري كودكان و نوجوانان ناحيه .... كنار پارك ..... به سرايدار مدرسه تحويل دادم تا ببرد . ( ناگفته نماند كه طي اطلاعات مكتسبه اين كانون جزو فعال ترين كانون هاي شهر بود )
بعد از مدتي اولين بسته پستي آموزشگاه مختص كلاس پنجمي ها بود . براي تك تك دانش آموزان بسته اي فرستاده شده بود كه محتوياتش شامل بوداز : يك دفتر خاطره – يك برگه عضويت رايگان در كانون – يك كتاب چگونه بنويسيم – يك برگه تبليغاتي از فعاليت هاو كلاس هاي كانون ويك متن تشكر بسيار زيبا :
(سلام كوچكم را با دستان داغ نويسندگيت بپذير
دست كوچك و پرتوان شما امروز به من آموخت كه من خيلي كم كاري كرده ام ،
شما به من آموختيد كه من بايد به پرواز درآمده و شماها را كشف نمايم .
شما نويسندگان بزرگ فردا هستيد . بسيار زيبا و دلنشين نگاشته ايد .
خجل شدم كه هنوز به ديدارتان نائل نشده ام .
منتظر نامه ها و نوشته هايتان هستم .
حتما به ديدن من بياييد.....................................قاصدك )
بچه ها غرق در شور و شعف بودند و من به هدفي كه مي خواستم رسيده بودم .......پل ارتباط
برچسبها:
الگوي بديعه پردازي
خلاقيت چيست ؟
توانايي هاي فكري بشر را مي توان به چهار دسته تقسيم كرد .
1- جذب = توانايي مشاهده و به كار بردن توجه
2- ضبط = توانايي حفظ كردن و به خاطر آوردن
3- استدلال = توانايي تجزيه و تحليل و قضاوت
4- خلاقيت = توانايي تجسم ، پيش بيني و ايجاد ايده ها
دنيا هنوز در رابطه با منشا جرقه هاي فكري در تاريكي و ابهام به سر مي برد . يكي از روشهاي تدريس كه باعث پرورش خلاقيت و مشكل گشايي دانش آموزان و هدايت آنها به بيان خلاق و گسترش انگاره هاي جديد عقلي از طريق توجه به بعد عاطفي و غير معقول مي شود الگوي بديعه پردازي است . در اين راستا بيان ايده ها تصورات ذهني و حتي روياها فقط باعث افكار نو مي شود .
ويليا گودون خلاقيت را بر چهار اصل استوار مي كند .
1- خلاقيت در كارهاي روزمره اهميت دارد .
2- جريان خلاقيت به هيچ وجه اسرار آميز نيست .
3- مراحل خلق چيزي جديد در همه رشته ها ( هنر- علوم- مهندسي)
4- ابداع فردي و گروهي شباهت بسيار به يكديگر دارند.
در اين الگو خلاقيت به وسيله فعاليت استعاري به جريان آگاهانه تبديل مي شود . ما از سه نوع قياس به عنوان پايه براي تمرينات بديعه پردازي استفاده مي كنيم :
1- قياس مستقيم : زماني كه دانش آموز تصورات و احساسات خود را نسبت به يك موضوع بيان مي كنند.
2- قياس شخصي : وقتي دانش آموزان خود را به جاي مفهوم مشخص قرار داده و احساس به وجود آمده را بيان مي كنند .
تعارض فشرده : زماني كه از ميان كلمان خود وهم كلاسي هايشان قياسهاي متضاد را پيدا مي نمايند.
برچسبها:
دختري از جنس نور
دلش گرفته بود . غمگين و آزرده دل در ايستگاه اتوبوس نشسته بود بدون اينكه مقصدي براي رفتن داشته باشد.
آسمان مي غريد و هر از چند گاه ، برق قشنگي اطراف را روشن مي كرد . با اينكه هنوز به غروب خيلي مانده بود اما انگار دلتنگي او به آسمان نيز سرايت كرده ، شهر اخمو و تيره و تار شده بود!
كيفش را محكم به سينه چسبانده بود انگار مي ترسيد كسي كيفش را بگاپد.
يك اتوبوس از راه رسيد ، بي توجه به مسير اتوبوس، بي حوصله سوار شد. نگاهي به داخل انداخت رديف آخر جا براي نشستن داشت . خودش را به آنجا رسانده و نشست .
كنارش دختركي پنج شش ساله همراه با مادرش نشسته بود. دخترك يك جا بند نمي شد. يك ريز حرف ميزد و وول ميخورد؛ به هر ايستگاه كه مي رسيدند مي پرسيد رسيديم مامان! پياده شيم مامان!
اعصابش را خورد كرده بود . بارها خواسته بود سرش داد بزند : چته بچه !اما خودش را كنترل كرده بود.
- مامان اجازه ميدي خودم گوشواره مو داخل ضريح بندازم.
يكه خورد ، نگاهي به سرتاپاي دخترك انداخت . سرو وضعش مرتب بود اما پولدار به نظر نمي رسيد.
از روي تمسخر ريشخندي زد و دوباره به بيرون نگريست و محكم تر ازقبل كيفش را در آغوش فشرد. در دلش به كودك گفت : اي بدبخت تو اين دوره زمونه كسي گوشواره شو نذر ميكنه! دو روز ديگه بزار بزرگ شي اون وقت ...
اتوبوس ايستاد . نزديك حرم بود . مادر و دختر پياده مي شدند. نفس عميقي كشيد و با خود گفت : آخيش راحت ميشم.
ناگهان دخترك مشتش را به سوي او دراز كرد و با لبخند شيرين كودكانه اش گفت:
بيا.... بگيرش..... من ديگه بهش نياز ندارم... مال تو باشه ! به آرزوم رسيدم.
شايد دست تو كه باشه تو رو هم به آرزوت برسونه ... ديگه اخمو و بداخلاق نباشي!
دخترك گوشه ي چشماشو تنگ كرد و دوباره گفت : ياا... بگيرش ديگه.
مشت كوچكشو باز كرد. يك قاصدك سفيد و له شده بود.
نمي دانست چه كند، نگاهي به قاصدك و نگاهي به چشماي براق دخترك انداخت. قاصدك را برداشته و به آن زل زد. تمام وجودش داغ شد .
اتوبوس به راه افتاد. غرق عرق شده بود. دادزد:
آقا لطفا نگه دارين . من بايد پياده ميشدم.
پياده شد . در ميان ازدحام جمعيت به دنبال دخترك و مادرش بود. اما نيافت.
حس عجيبي داشت . روبرويش حرم مطهر امام رضا (ع) بود. دست به سينه گذاشته و عرض ادب كرد.
بغضش تركيد .چرا به فكر خودش نرسيده بود . تنها پناه او ، تنها ياريگر او همان ضامن آهوست.
در حالي كه اشك هايش قطره قطره به روي گونه اش مي غلطيد. مشتش را گشود و قاصدك را به باد سپرد.
"السلام عليك يا علي بن موسي الرضا...."
برچسبها:
دو كبوتر بياباني زيبايي به رنگ هاي سفيد و سياه در كوهپايه اي كنار يك صخره ي بزرگ ، لابه لاي خاشاك ، لانه اي كوچك درست كرده و با هم زندگي مي كردند.
كنار لانه ي آنها يك غار كوچك بود كه عنكبوتي پير در آن لانه داشت . عنكبوت بسيار مهربان بود و در كارها و مشكلات به كبوتر ها كمك مي كرد.
..........................................
اين داستان رو هم زمستان 93 به چاپ رسوندم.
قيمت:2500 تومان؛( در صورت خريد به تعداد زيادبا 40 درصد تخفيف به فروش مي رسد)
مركزپخش انتشارات انتظار مهر 05132220719
(داستان هجرت پيامبر از مكه به مدينه - حكايت غار- به زبان كودكانه)
مناسب سنين دوره ابتدايي
برچسبها:
نخل شاهد
نخل پيري بود كه در كنار يك بركه زندگي مي كرد. او دوستان زيادي بين درختان و موجودات كنار بركه داشت.نخل هاي جوان تر ، ماهي هاي كوچولو ، لاك پشت بي خيال، كركس عجول و غرغرو، سنجاقك هاي زيبا و ناقلا ، بچه قورباغه هاي سبز و... همه و همه نخل پير را دوست داشتند.
بركه اي كه او در كنار آن زندگي مي كرد ، در مسير راه كاروان ها قرار داشت . كاروان هاي زيادي براي استراحت كنار آنها ايستاده و اتراق مي كردند.
آن روز هم ، يكي از همين روزها بود. نخل پير از صبح زود بيدار شده و به افق ها چشم دوخته بود. همه خواب بودند . نگاهي به نخل جوان كنجكاو كرد اما او نيز هنوز خوابيده بود. صدا زد:
‹‹ بيدار شين ، زود باشين بيدار شين ، چقدر مي خوابين !››
............................
دوستان اين داستان رو بهار 93 به چاپ رسوندم.
(داستان نخلي است كه شاهد واقعه ي عيد غدير بوده و به زبان كودكان به تحرير درآمده است)
چاپ انتشارات ضريح آفتاب- مناسب سنين دوره ابتدايي- قطع خشتي
قيمت روي جلد2300 تومان-( درصورت درخواست خريد به تعداد زياد با 40 درصد تخفيف به فروش مي رسد)
پخش ضريح آفتاب 05132210045
برچسبها: