در زندگي زخمهايي هست كه مثل خوره روح را آهسته در انزوا ميخورد و ميتراشد.
اين دردها را نمي شود به كسي اظهار كرد، چون عموما عادت دارند كه اين دردهاي باورنكردني را جزو اتفاقات و پيش آمدهاي نادر و عجيب بشمارند و اگر كسي بگويد يا بنويسد ، مردم برسبيل عقايد جاري و عقايد خودشان سعي مي كنند آنرا با لبخند شكاك و تمسخر آميز تلقي بكنند – زيرا بشر هنوز چاره و دوايي برايش پيدا نكرده و تنها داروي آن فراموشي به توسط شراب و خواب مصنوعي به وسيله افيون و مواد مخدره است – ولي افسوس كه تاثير اينگونه داروها موقت است و بجاي تسكين پس از مدتي بر شدت درد مي افزايد.
برچسبها:
من و ماه
ماه بالاي سر شهر است
اهل اين شهر همه در خوابند
تيك تيك ساعتم اما، بيدار
چشم ها همه خسبيده
چشم من چون چراغي روشن
ماه تابيده به منزلگه من
به لب بام
به پتويي نازك
به گليمي كوچك
و متكايي كوچك تر.
ماه،نوازش كرد بستر زبر مرا
خنده اي بي مفهوم
برلبم جاري شد
همه جا آرام است ،اما
بوق ماشين ها گاهي
مي رسد از دور دست.
جاده نزديك من است
پشت آن ، پارك عريض
صندلي ها پيدا نيست
تاب ،سرسره پيدا نيست.
سايه هايي از دور
مثل تنهايي من
مثل آواز خدا پيداست.
نيمه شب بگذشته
آسمان آبي نيست.
صندلي آبي نيست.
تاب ،سرسره،آبي نيست.
همه چي رنگ كبودي دارد.
لب بام
فرش من
اين پتو
همه چي تاريك است.
خود من تاريكم.
رنگ ها خاموش
همه چي،رنگ تاريكي ست.
ماه بالاي سر تنهايي ست.
برچسبها: