Image result for ‫تصوير عرفاني‬‎

دل نامه

از وصال تا فصال

راه مرا با خود مي برد، نه اين كه نخواهم اما راه اين بار بيشتر همراهي ام مي كند. باز هم روز موعود ديدار رسيده است . گام برمي دارم . بلند گام برمي دارم . بلند ... بلند ... بلند ... پرچم سبزتان از بلنداي گنبد ، راه را نشانم مي دهد .

ابتداي درب ورودي طبرسي ، صداي نقاره ها به گوشم مي رسد . اشك هاي حلقه زده در چشمانم دودو مي زنند، مي خواهم رهايش كنم بيرون . و كجا بهتر از آستانه ي شماست ؟ يا علي بن موسي الرضا ...

خم مي شوم ، احترام به جا مي آورم. چشمانم به خاك درگهت گره مي خورد . ناخودآگاه سجود كرده و آستانت را مي بوسم .

در دلم غوغايي برپاست . به ياد مي آورم بارها وبارها و بارهايي كه كودكان معصوم دبستانم را براي زيارت به بارگاهت آوردم وتو درآن روز خوش يمن، به نداي دروني من لبيك گفتي و من فهميدم ..... ؛ كاش زودتر از اين ها مي دانستم كه تنها نيستم!

خورشيد من ! اينك من آمده ام ... آمده ام تا خود را در جويبار صلوات زائرانت شست و شو بدهم . آمده ام تا غبار فرشتگان بر سرم ريخته شود و سبك شوم . آن قدر سبك كه پرواز در من رنگ بگيرد.

آه ! چه لحظه ي ملكوتي قدم در بهشت نهاده ام ، اين جا قطعه اي از بهشت است و زائرانت چون فرشتگان با چادرهايي سپيد و گلگون آماده ي ركوع وسجودند . بايد عجله كنم ، خود را به صفوف رسانده و با نداي قد قامت الصلواة مكبر ، با نيت نماز مغرب به درگاهت مي شتابم و....

آه انيس النفوس !حال مي دانم كه آغوشت چقدر بزرگ است . در صحن ها قدم مي زنم . به تو مي انديشم . به تو كه سفرنامه ات نه آغاز دارد و نه پايان . به تو كه در ادامه ي راه كربلا گام برداشتي، به تو كه با آمدنت به اين سرزمين ، نور و عشق و عشق و عشق را به ارمغان آوردي ، عشقي كه در دل نياكان من كاشتي و آن روز ...

به آن روز مي انديشم . به آن روز كه مامون ملعون ناميمون ، تشييع پيكر پاكت را ممنوع كرده و خلق را از آن فيض محروم نمود. به آن روز مي انديشم . به آن روز كه نياكان من، اهالي محله ي شرافت يافته ي ديوار به ديوار اين حريم حرم پاك (اهالي نوغان ) ، به يمن آن عشق جوانه زده در دلشان، به سويت شتافتند . آن روز زنان مهر خود از شوي خريدند، مردان مهر زجان بريدند ودر پي پيكرت سراسيمه دويدند. آن چنان كه در ازدحام تشييع ، خراسان وسيع ، فرشتگان را تنگ شد و حتي سنگ به ناله درآمد. و اينك اين منم ....

 و اينك اين منم . قطره اي از آن سيل خروشان عشق كه سربر درگاه كبريايي ات گذاشته و دست نياز به دامان عنايت خدايي ات دراز كرده ام . اي كهكشان غريب ، مي دانم اگر كسي بخواهد درب بزرگي را بكوبد ، بايد دردي بزرگ داشته باشد . اما آقاي من ... من دردي بزرگ ندارم... من مريض ندارم .... من ... من مي دانم تو آن امام رئوفي كه شتر از قربانگاه به تو پناه مي آورد و آهو به سوي تو راه مي يابد. من نه به مظلومي شترم و نه به بي گناهي آهو ، اما از بيكران كرمت آگاهم و باور دارم كه گفته اند :

به نا اميدي از اين در مرو ، اميد اينجاست

 زياده از عدد قفل ، كليد اينجاست

مي دانم آغوشت بزرگ است آقا..... مي دانم .... مي دانم كه از ضيافت نگاه مهربانت ، هيچ كس تهيدست باز نمي گردد....... من آمده ام و مي خواهم يك لحظه مرا نگاه كني تا خورشيد شوم . اي عشق من ! زمان در پرتوي رنگين گنبدت رنگ مي بازد و من اكنون در زمان گمشده ام . از ماذنه بانگ الله اكبر آسمان را تازه مي كند و همه ي صحن ها پر از هياهوي اشتياق زائراني مي شود كه در جست و جوي جايي براي ايستادنند. آه زمان ديدار به پايان رسيد ، چه زود گذشت فاصله ي وصال تا فصال ، انگار دقايقي پيش بود كه وارد حرم شده و نماز مغرب بجا آوردم و حال .....وقت آن است كه وضوي اشك بگيرم و دو ركعت نماز صبح بجا آورم .

 در دلم يك ستاره در حال حكاكي ست ؛ در قحط سالي محبت ، بارگاه رضاست كه دروازه ي مهرباني و رافت است .

 

 


برچسب‌ها:

تاريخ : دو شنبه 27 بهمن 1393برچسب:دلنوشته,عكس,حرم,زيارت,دهقان اسدي,پرورش افكار,, | 16:3 | نویسنده : اسدي |
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 7 صفحه بعد
.: Weblog Themes By VatanSkin :.