بند كفش

كيفش را روي دوش انداخت ، جلوي آيينه ايستاد . چادر سياهي كه بي بي برايش دوخته بو او را برازنده تر كرده بود انگار ديگه يك دختر 8 ساله نبود.

چادرش را درست كرد ، مطمئن شد كه حجابش مثل بي بي ست ، لبخندي زد نفس عميقي كشيد به مرواريد داخل آيينه گفت : اي بلا ! تو موفق ميشي از الان برو ساك مسافرتت رو ببند زائر امام!

به راه افتاد تمام طول راه متن هاي كتاب مسابقه در جلوي چشمش نمايش مي دادند همه را حفظ بود .

با اينكه هوا سرد بود اما هيچ حس سردي نداشت . تمام ذهنش در گير مسابقه احكام بود . به بي بي قول داده بود كه حتما نفر دوم شود . جايزه نفر دوم هزينه سفر زيارتي به مشهد مقدس بود .

مسجد امام تقي (ع) 3 ميلان بالاتر از منزلشان بود . به درب مسجد كه رسيد ايستاد نفس عميقي كشيد بسم الله الرحمن الرحيم گفت . به موقع رسيده بود بقيه شركت كنندگان نيز در حال ورود به مسجد بودند .

آقاي جماعت دم در ايستاده بود . از دور اداي احترام كرد . خم شد تا بند كفش هايش را باز كند اما ........او كفش نپوشيده بود.

 تصاویر زیباسازی - جدا کننده پست

 


برچسب‌ها:

تاريخ : شنبه 25 بهمن 1393برچسب:داستان,داستانك,بندكفش,زيارت,دهقان اسدي,پرورش افكار,, | 11:20 | نویسنده : اسدي |
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 7 صفحه بعد
.: Weblog Themes By VatanSkin :.